بی‌ستاره

۴ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

Videos 425

Transit Love Season 2 2022

 

+ یه چیزی از هیون گیو خوندم که باید بره توی پی نوشت ولی احساس کردم باید بذارمش این بالا! :دی

To put it simply, he’s the embodiment of what a K-drama lead would look like and behave IRL.

So if you’re contemplating giving the show a try, we’d say just go for it,

even if it’s only to see Hyeon Gyu. 

 

 

همین الانِ الان تموم شد! اونقدر عاشقشم و اونقدر ذوق دارم که هنوز اسمشو خط اول ننوشتم و اومدم یه راست دارم تایپ می کنم! ^_^ خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی دوستش داشتم! ^_^ خیلی خیلی! عاشقشم! خیلی خیلی خیلی خیلی هزارتا خیلی! :دی اینقدر ذوق دارم الان! :دی

راستش اینقدر فصل اول برنامه رو دوست داشتم، که مطمئن بودم عاشق فصل دو هم می شم! فصل اول رو هم پارسال همین موقع ها دیده بودم تقریباً! فصل دو رو هم وقتی دانلودش کردم مثل یه گنج پوشه اش رو توی پوشه ی سریال هام نگه داشته بودم. اونقدر ندیده دوستش داشتم، که نمی دیدمش و دلم می خواست هنوز توی پوشه ی ندیده ها باشه و خیالم راحت باشه ازین که هنوز دارمش برای دیدن! ولی بالاخره تو این روزایی که احتیاج به حال خوب داشتم، رفتم سراغش و .... معرکه بود معرکه! هیچ سریالی نمی تونه اینقدر منو به هیجان بیاره و خوشحالم کنه! چون این زندگی واقعی آدماست! بدون بازیگرا! بدون نقش بازی کردن! بدون فیلم نامه! احساس واقعی آدماست و وقتی تموم می شه تو می دونی اون آدما یه جایی اون بیرون وجود دارن و دارن زندگی می کنن! و این خیلی خیلی برام دوست داشتنیه! یادم نمیاد هیچ وقت تا این اندازه با ذوق اینجا تایپ کرده باشم! :دی

فصل اول معرکه بود و خیلی دوستش داشتم. فصل دو رو که شروع کردم دیدن، از همون اول سعی کردم همه رو بشناسم تا متوجه تک تک لحظه ها و حرفا بشم. خدا رو شکر اسم ها به طرز شگفت انگیزی متفاوت بود و با هم قاطی نمی شد! همه رو هم روی کاغذ نوشته بودم و زیاد طول نکشید که نه تنها چهره ها بلکه اسم ها رو هم می شناختم! و این خیلی خیلی باعث شد برام باحال تر بشه! اول خیلی سعی می کردم کاراگاهانه بفهمم کی به کیه. وقتی اولین زوج معلوم شدن خورد توی ذوقم! چون مثل همه فکر می کردم ته ای با ای هیون زوجه و فکر کردم چرا باید اونا که تابلو هستن رو رو نکنن و اینا رو یه کاره رو کنن که اصلاً کسی حدس نمی زنه! یکم گذشت و احساس کردم از نظر احساسی باهاشون ارتباط برقرار نمی کنم. فکر کردم فصل اول خیلی درگیرتر بودم توی ماجرا ولی انگار این فصل باهاشون ارتباط برقرار نمی کردم. و اون شور و گرمای فصل اول رو نداشت. ولی اوضاع یهو کاملاً عوض شد! گفتم که اول خیلی سعی می کردم کاراگاهانه بفهمم کی به کیه! ولی از یه جایی دیگه ولش کردم! :دی دیدم همراهش باشم برام جذاب تره تا کشف اینکه کی به کیه! :دی و خب تا جایی که یادمه هیچکدوم رو هم درست حدس نزدم! لامصبا همه بازیگر بودن! :دی یه جوری اکس خوشونو جای اکس بقیه جا می زدن که خودشون هم سرگیجه گرفته بودن تو خودشون!! چه برسه به ما که تازه ادیت شده و کارگردانی شده می دیدیم!! :دی 

روز اول و برخورد اول هیچکس برام جذاب نبود! توی پسرا که هیچکدوم ولی توی دخترا از نایون خوشم اومد! :)

با خودم فکر می کردم اگه من جزوشون بودم، دوست داشتم اولین نفر برسم خونه و تک تک آدما بیان و آشنا بشیم تا اینکه یهو وارد جمع بشم! به نظرم اولین یا نهایت دومین نفر رسیدن عالی ترین حالت ممکنه! :دی بعدش دیگه برای من وحشتناک بود اگه می خواستم وارد جمع بشم! :دی 

اولین لحظه ای که بالاخره یکی از پسرا به چشمم اومد، اونجایی بود که کیومین به نایون کمک کرد چمدون رو ببره بالا! :دی همونجا از کیومین خوشم اومد! اون حسی که من همیشه عاشقش بودم و اسمشو بلد نبودم که گویا اسمش می شه مثلاً ملاحظه! و هیون گیو هم منو بخاطر همین جذب کرد. اینکه کسی حواسش باشه مخصوصاً مخصوصاً به اونی که قطعاً باید باشه ولی در کل آدمایی که حواسشون هست به دور و برشون، خیلی برام قابل توجه ان. یادمه اون پسری رو که فصل اول دوست داشتم دقیقاً وقتی گریه ی یکی از دخترا موقع معرفی رو دید پاشد براش دستمال کاغذی آورد و همین باعث شد بیشتر دوستش داشته باشم. حالا در ادامه تو متنم از پادشاهِ ملاحظه که منو دیوونه کرد رونمایی خواهم کرد! :دی ^_^

موقع دیدن یه سری نوت رو می نوشتم که یادم بمونه و اینجا بنویسم. یکمش رو تا الان نوشتم و در ادامه هم می نویسم. بعضی رو هم با همون لحنی که اونجا نوشتم کپی می کنم. ازینجا دیگه همه در طول برنامه ان و به ترتیب.

اینکه سه تاشون سیگار می کشیدن خیلی رو مخ بود. :/ اینکه کیومین سیگار می کشید که دیگه خیلی رو مخم تر. -__- از خالکوبی هاشونم نگم دیگه. :| از لباس های جی یون هم خوشم نمی اومد زیاد. :/ غرام تموم شد. :دی

برای اولین بار که از نظر احساسی بالاخره درگیر ماجرا شدم اونجایی بود که هه اون اومده بود و کیومین رفت از دم در چمدون هاشو آورد بالا. اونجا قشنگ اشکم دراومد برای اولین بار...

اولین قرار کیومین و نایون که مورد علاقه هام بودن، دقیقاً همون موقعی بود که هه یون اومد... آه.... واقعاً ناراحت کننده بود...

وقتی فهمیدم که اکس نایون و کیومین از اول تو برنامه نبودن اصلاً جای تعجب نداشت برام! :دی بسکه این دو تا راحت و سرخوش بودن کاملاً قابل درک بود! :))))

اونجایی که یهوویی دوتا مورد علاقه هام یعنی نایون تو دخترا و کیومین تو پسرا 3 تا پیام گرفتن خیلی بامره بود! :دی واااااو واااااو!

یه جایی داشتم به این فکر می کردم که خوشحال شدم هیچوقت کسی رو دوست نداشتم یا با کسی توی رابطه نبودم! چون فکر کنم اونقدر گریه می کردم کلافه می شد! :دی احساس می کردم تک تک اشک های هه اون رو درک می کنم و احساس می کردم چقدر تو اون شرایط بودن وحشتناکه... چقدر اینکه نتونی جلوی اشکات رو بگیری وحشتناکه. نتونی مثل کیومین و هی دو اونقدر سنگدل و سخت باشی سخته... چقدر سخته اینقدر دل نازک بودن. شاید برای کسی که از بیرون می بینه اینطوری باشه که اَه چقدر وون بین و هه اون لوس و مسخره و اعصاب خرد کنن. چقدر گریه می کنن. چقدر حال آدمو بهم می زنن. یا حرفای ازین بدتر. ولی فقط یه آدم خیلی خیلی خیلی احساسی(مثل من) می تونه اونا و شرایطشون رو درک کنه. معنی اون اشک ها رو درک کنه. شاید به نظر بقیه فقط پر از تحقیر و حال به هم زن باشه ولی آدمای احساساتی می فهمن این اشک ها یعنی چی... می فهمن تو اون شرایط بودن واسه یه آدم احساساتی می تونه چقدر عذاب آورد و دردناک باشه...

نایون و هی دو بدترینن....بدترین زوج... نایون کنار بقیه می درخشه ولی کنار هی دو پژمرده است... هی دو اونقدر مغرور و رو مخه که همش احساس ناکافی بودن و خوب نبودن بهش می ده. همش سرکوبش می کنه و خودش رو بالاتر می بینه. خودخواهه. خودخواهه و این همش نایون رو خرد می کنه... هر چقدر هم عشق باشه همچین رابطه ای که یه طرفش مثل سنگ سخته به هیچ جا نمی رسه...

می ترسم عاقبت کیومین بشه مثل اون پسره که آخر فصل قبلی به غلط کردن افتاد. البته بدمم نمیاد اینطوری بشه. -__- دلم واقعاً برای هه اون سوخت... دلم می خواد خوشحال بشه و خوشحال ازین برنامه بره...(بله در آخر عاقبت کیومین همون شد که گفتم و هه اون هم خوشحال از برنامه رفت! :) و اینکه به قول خودش این جمله رو همه و همه و همه حداقل یه بار به هه اون گفتن! :)))) )

هر چند که تقصیر خود هه اونه و راه خوبی رو انتخاب نکرد برای برگشتن به کیو مین. تنها سلاحش گریه بود که قطعاً فایده ای نداره! اتفاقاً اگه خوشحال بود و بی خیالِ کیومین، بهترین نتیجه رو می گرفت و کیومین رو درگیر می کرد. کیومین اگه می دید که هه اون درگیر یه آدم جدید شده، قطعاً احساساتش با هم قاطی می شد. حسودی می کرد. مقایسه می کرد. و شاید ورق به کل برمی گشت! ولی هه اون بدون هیچکدوم ازین کارا که بتونه کیومین رو درگیر کنه، خیلی خیلی صادقانه و با بیچارگیِ تمام ( :( ) فقط منتظر بود! فقط منتظر بود و این هیچی رو جلو نمی برد... البته که شرایط خیلی سختی داشت و شخصیتش هم جوری نبود که بتونه این جو رو درست کنه و کیومین رو تحت تاثیر قرار بده. اون با صداقت تمام ادامه می داد و کیومین مثل یه کوه بود که از جاش تکون نمی خورد. :/ یه جاهایی با تمام وجود فقط منتظر بودم که شکستن کیومین رو ببینم... به غلط کردن افتادنش و اشکش رو ببینم... داغون شدنش رو ببینم... بلکه یکم آروم شم... هیچ کاری از دست هه اون برنمی اومد و در نتیجه کیومین هیچ تغییری نمی کرد. و این آزاردهنده بود... خیلی خیلی...

تو همین روزا، داشتم فکر می کردم که خوشبحال کسایی که جو زندگیشون به دور از سرزنش و بازجویی دائمه. بعد فکر کردم لابد زندگی همه همینطوریه. با این فکر خودمو آروم کردم. ولی وقتی داشتم اینو می دیدم فهمیدم نه! واقعاً غیر ازین هم وجود داره! مثلاً اینا 5 تا پسر بودن که فقط دوهی بینشون همچین آدم رو مخی بود! پس فکر کردم می شه بدون بازجویی شدن و دائم سرزنش شدن و در معرض ایراد گرفتن قرار گرفتن، در آرامش زندگی کرد!! از چیزایی که برام بسیار بسیار غیرقابل تحمله، مورد بازجویی قرار گرفتنه... چرا این کارو کردی، چرا اون کارو نکردی، چرا اینو گفتی، چرا اونو نگفتی چرا اینو گذاشتی، چرا اونو برداشتی، سرزنش شدن و اینکه دائم از آدم ایراد بگیرن بخاطر لحظه به لحظه ی نفس کشیدنش، دیوانه کننده است... و من عذاب می کشیدم از دیدنِ عشقِ نایون به هی دو... دلم می خواست بکشمش بیرون ازین رابطه و بگم ولش کن لعنتی! ولش کن! چرا دست ازین آدم نمی کشی؟ :( اون برای تو بدترینه!!! بدترین! دل بکن ازش آزاد کن خودتو ازین زندونی که برات ساخته...

وقتی نااون و هیون گیو به برنامه اضافه شدن اونقدر همه چیز مثل پازل کنار هم قرار گرفت و اونقدر همه چی عجیب با هم چفت می شد، که آدم ممکن بود واقعاً فکر کنه اینا یه مشت بازیگر حرفه ای هستن و بر طبق فیلمنامه دارن عمل می کنن! هووووووووول مگه می شه اینقدر جفت و جور شدن ماجراها با هم!! شگفت انگیزه!!!! انگار که همه کارگردانی شده و از پیش تعیین شده است! ته ای که رسماً تموم شده بود دقیقاً با اومدن نااون یهو همه چی براش جور شد! انگار که به قول هه اون یه هدیه بود که از آسمون براش فرستاده شده بود!!! همونطور که هیون گیو اونقدر شگفت انگیز برای هه اون فرستاده شد! O_O واقعاً آدم یه لحظه شک می کرد! حتی خود هه اون گفت که اولش فکر کرده گروه نویسنده و عوامل برنامه برای اینکه اون خیلی در عذاب بوده نقشه کشیدن و با نقشه هیون گیو رو فرستادن به برنامه! :دی خیلی خیلی شگفت انگیز و باورنکردنی بود همه چی! :)

نمی دونم به اونا که برنامه رو نگاه می کردن و بحث می کردن چی می گن! :دی یه گروه 5 نفره مثل ما می شینن کنار هم و تمام برنامه رو می بینن و بینش نظر می دن و حرف می زن و اینا. که 4 تاشون همونایی بودن که فصل قبل ثابت بودن و من همه شونو دوست دارم! :) همه شون دوست داشتنی هستن و هیچکدوم رو مخ نیستن. و احساساتی و شوخ و بامزه! :) این فصل بم بم اضافه شده بود که... واااااااو چقدر این بشر عالی بود عاشقش شدم! :دی تو لحظه یه حرف کوچیک می زد که آدمو منفجر می کرد از خنده فقط با همون یه کلمه یا لحنش! خیلی خیلی بامزه بود و خوشحال بودم که توی این فصل تقریباً اکثرشو بود! :) خیلی بودنش بامزه بود توی جمعِ اون 5 نفر! :)

شبی که هیون گیو اضافه شد راستش تو لحظه ی اول خوشم نیومد ازش. و فهمیدم تقریباً اکثراً همیشه و همه جا اینطوری بودم!! اکثراً از یه آدم جدیدی که اضافه می شه تو همون ثانیه ی اول خوشم نمیاد. خیلی خیلی کم پیش میاد تو همون لحظه ی اول یکی به دلم بشینه!!! دقیقاً همون حسی که به هه اون داشتم وقتی اومد! نااون توی اون اتاق ازش رونمایی شد و دائم می خندید و بامزه بود پس درجا خوشم اومد ازش. ولی ورود هیون گیو و هه اون کاملاً جدی بود! فکر کنم که شاید نسبت به آدمایی که در لحظه ی اول با لبخند نمی بینمشون گارد می گیرم! :دی

ولی... ولی ولی! هیون گیو که اومد... وای وقتی هه اون رو انتخاب کرد و دیگه از همون ثانیه به بعد، فکر کنم هیچکس در جهان وجود نداره که بتونه بگه هیون گیو دلشو نبرد! :دی تمام اونا که تو استودیو بودن هم عاشقش شدن! :))) صدای کل بچه ها رو هم درآورد همون شب! :)) درست از همون لحظه من عاشق این بشر شدم! ^_^ اونقدر درگیر برنامه شدم که اون شب اصلاً نفهمیدم ساعت شده 3 شب! -__- زمان از دستم در رفت! وقتی هم رفتم بخوابم اینطوری بودم O_O مغزم خاموش نمی شد! :دی واقعاً یادم نمیاد تو تمام سریال هایی که دیدم، شخصیتی وجود داشته باشه که کاملاً دوستش داشته باشم! اونقدر که سختگیرم امکان نداره یه نفر رو کامل دوست داشته باشم! بالاخره یه چیزی درموردش هست که باعث بشه 100% دوستش نداشته باشم! حتی توی شخصیت های فیلم و سریال ها که کاملاً فانتزی هستن هم خیلی خیلی کم پیش میاد همچین چیزی! شاید یه نفر یا نهایتاً دو نفر باشن که تو تمام این سال ها سریال کره ای دیدن کاملاً دوستش داشتم! ولی این لعنتی... وای باورم نمی شه اینقدر یه نفرو دوست داشتم! :دی ذهنم تا وقتی که خوابیدم همش درگیرش بود! باورم نمی شد همچین بشرایی رو هم خدا خلق کرده باشه! همچین شخصیت هایی هم وجود داشته باشن! برام خیلی عجیب بود! آرامشش. نگاهش. اونقدر قاطع بودنش. اینکه وقتی کسی رو یه بار دوست داره دیگه دوست داره! اونو همونطوری که هست دوست داره! هر جوری که هست دوستش داره! واقعاً اصلاً همچین آدمی روی کره ی زمین وجود داره؟! O_O شاید اگه توی یه سریال همچین شخصیتی رو دیده بودم برام کاملاً قابل درک بود! ولی اینکه این یه آدم واقعی در دنیای واقعیه اصلاً برام هضم نمی شد! رفتارش با هه اون تو هر صدم ثانیه آدم رو دیوونه می کرد! ^_^ اون 5 تا هم که تو استودیو غش می رفتن براش! :دی نمی تونستم یه لحظه هم هیون گیو رو فراموش کنم دلم می خواست جزو شرکت کننده های اولیه بود تا خیلی بیشتر ازین می دیدمش و می شناختمش. چرا باید این آخر بیاد؟ :( چرا جای اون ای هیون و مین گی که اونقدر مسخره بودن، از اول هیون گیو و نا اون نیومدن؟ :( وای فکر کن هیون گیو 21 روز همش حواسش به هه اون می بود! همش به هه اون پیام می داد! تصورش هم آدمو ذوب می کنه! :دی و این فکر که واقعاً همینقدر مصمم می موند؟ :دی خیلی دوست داشتم از اول می بود و می دیدم چقدر تغییر می کنه و چیکار می کنه. :( واااو واقعاً دلم می خواست همچین آدم و شخصیتی رو خیلی خیلی بیشتر می دیدم و می شناختم... در مورد رابطه همیشه پسرای کوچیکتر برام جالب نبودن. حتی تو سریالا سخت بود ارتباط گرفتن با این رابطه ها. ولی این لعنتی یه تنه تمام تصوراتم رو به هم ریخت! یه کاری می کنه که اصلاً دیگه حس نمی کنی که کوچیکتره!

فکر کنم می تونستم به تنهایی 10 تا پست فقط برای هیون گیو بنویسم! :دی حالا بقیه نوت ها رو بنویسم دوباره می رسم بهش! :دی هر چند ازین به بعد کلاً همش هیون گیوئه! :دی

مثل سکانس های سریالایی که دوست دارم، هی تیکه های هه اون و هیون گیو رو می زنم عقب یه دور دیگه می بینم! ^_^ 

سر بازی حقیقت واااااااااااااو....... همه حواس هیون گیو به هه اون بود! همه نگاهش و حواسش به هه اون بود! چطور می شه عاشق این بشر نشد؟ :(

همیشه آدمایی که می گن از چیزی که الان هستن راضی ان و از اتفاقایی که تو گذشته براشون افتاده پشیمون نیستن چون اون چیزایی که پشت سر گذاشتن باعث شده اینی که الان هستن باشن، وااااو خیلی برام جذابه خیلی! :( احساس اینکه هر چیزی که بهشون گذشته باعث شده تجربه ای بهشون اضافه بشه و کامل تر و پخته ترشون کنه و دست پر از گذشته عبور کردن! چه اون اتفاقات خوب باشه چه بد. چطور بعضی آدما می تونن اینقدر بالغ باشن؟! "چیزی که من الان هستم، بخاطر گذشته مه..." وشنیدن اینا از زبون هیون گیوی 25 ساله برام شگفت انگیزه! و بیشتر عاشقش شدم... :( آه...

وااااااااااو هی دو نوبره! یه بار دستگاه تصفیه آبو انداخت شکوند! یه بار داشت دوربین رو می انداخت موقع عکس گرفتن! یه بار پتوی نایون رو مرتب می کرد یه چیزی رو انداخت! خودش دائم دست و پا چلفتیه کثافت! ولی همش به نایون گیر می ده! هر کاری نایون می کنه و هر حرفی می زنه شروع می کنه سرش داد و بیداد... دلم می خواد خفه اش کنم...

وااااااای کیووُ..... ^_^ وقتی هیون گیو با نااون(اکسش) رفت سر قرار واقعاً کیوت بود! چینچا چینچا! ^_^ روشن کردن آنیش ریختن نوشابه وای خیلی خیلی کیوت بود مردم براش! :دی

هر لحظه و هر کار هیون گیو شگفت زده ام می کنه! :( وقتی جی یون بهش گفت برن غذا بخورن و نمی خواست قبول کنه. وقتی جی بون رو برد اتاقش تا باهاش حرف بزنه و قبلش به هه اون خبر داد!!! وقتی همه چی رو خیلی رک و واضح برای جی یون روشن کرد!!! وقتی برگشت و هه اون رو برد اتاقش و براش اتفاقی که افتاده رو توضیح داد! وقتی لباس گرم برای هه اون آورد! وقتی گفت اتوی موشو باید بندازه دور! :دی وقتی دائم می گفت گریه نکن و نگاهش می کرد که گریه نکرده باشه. وقتی زل می زد و بی حرف نگاهش می کرد! وقتی نایون ازش خواست که جی یون رو ببره بیرون تا با هی دو حرف بزنه و به محض بیرون رفتن به جی یون گفت دلیل اینکه بهش گفته بیا بیرون این بوده که نایون ازش خواسته که بتونه تنها با هی دو حرف بزنه! هر لحظه و هر لحظه رفتاری داشت که انتظار داشتم یا حتی بالاتر از انتظارم! و هیچ لحظه ای ناامیدم نکرد با هیچ رفتاری! وای من مردم براش......... چطور می شه اینقدر فهمیده و با ملاحظه و جذاب بود؟؟؟؟ خدایا واقعاً همچین آدمایی هم آفریدی؟ :( هر لحظه حواسش به هه اون بود! دلش با هه اون بود و اصلاً براش مهم نبود بقیه آدمن یا درخت! :دی انگار چشمش فقط هه اون رو می دید! اینکه نگاه یکی هر لحظه بهت باشه و حواسش هر ثانیه بهت باشه این فانتزی ترین چیزیه که من همیشه عاشقش بودم و هستم... و اینکه در حالی که قیافه جذاب و جدی ای داشت، خیلی بانمک و مهربون هم بود و در مورد احساسش هم حرف می زد! این مدل جدی بودنه(که در کنارش مهربون و بانمک باشی، نه سرد و مغرور) این هم از فانتزی ترین چیزاییه که من همیشه عاشقش بودم و هستم... و داشتن این دو تا ویژگی همزمان تو این آدم شگفت زده ام کرد! عاشقشم واقعاً! :دی ^_^

همش فکر می کردم رابطه کیومین و هه اون حیفه. اینکه 7 سالو ندید بگیری و با کس دیگه ادامه بدی. اونم وقتی اینقدر با هم خوب به نظر می رسیدن! این همه از هم عکس و خاطره داشتن. همش فکر می کردم این زمان اگه بخواد حذف بشه حیفه که حیفه که حیفه. ولی وقتی هیون گیو پیدا شد فکر کردم قرار نیست با یه آدم دنیا تموم بشه! اگه اون نبود دنیا به ته برسه! حرفایی که خودم به کسایی قبلاً زده بودم! که چرا زندگی الانشون رو بخاطر کسی که دیگه نیست یا به هر حال
نشده، نابود می کنن و می گن زندگی دیگه تموم! همون یه نفر بود فقط! خاطره های این دو تا و حرفا و عکسا و فیلم ها و اون اتاق و تمام یادآوری هاشون...  خیلی سخته کسی رو که سالها زندگیت بوده یهو نداشته باشی. ولی ولی ولی این دو تا احساسم کنار هم جالب بود! همزمان دلم برای اون همه زمان و خاطره می سوخت انگار که جزئی از وجود طرف بود و مثل یه قطع عضو بود! از طرفی با اومدن هیون گیو احساسم همونی شد که قبلاً حرفشو به بقیه می زدم. اینکه اون یه نفر و بود و نبودش تموم دنیا نیست! دنیا دنیای اون آدمه! و بقیه ممکنه باشن یا نباشن! و اون باید اول خودش رو تو دنیاش ببینه و مرکز دنیاش خودش باشه نه یه آدم دیگه! و وقتی هیون گیو و هه اون رو کنار هم دیدم گفتم که آره! می شه از اون همه سال و اون همه خاطره گذشت و دوباره از نو زندگی کرد! چرا باید بقیه ی عمر رو نابود کرد چون دیگه مثل قبل و با آدم قبل نیست؟! مهم اینه که هر کسی به این درک برسه که نقش اول زندگی خودشه! و هیچی از یه نقش اول مهم تر نمیشه هیچوقت!

از شدت شوک، گریه ام در اومد... چون همون حرفایی که تو نوت قبلی نوشتم(همین پارگراف بالا) رو هیون گیو داشت به هه اون می گفت شب آخر... وااااو..... من عاشق این بشر شدم.... :(

وقتی آخرِ قرار آخر با اکس، اشک کیومین دراومد تازه یکم قلبم آروم شد... آره لعنتی آره... دیر فهمیدی... دیواری که دور خودت کشیدی تا هه اون نزدیکت نشه، آخرش روی سر خودت خراب شد... بد کردی هم با خودت هم با هه اون...

وقتی سر انتخاب آخر کیومین و هه اون توی ماشین نشستن و حرکت کردن و حرف می زدن و هیون گیو منتظر بود خودمم نمی دونستم چه حسی دارم... کیومین همون بلایی که فکر می کردم سرش اومد... دیر سرش به سنگ خورد و غرورش رو دیر گذاشت کنار... از طرفی چُلده دلم نمی خواست که هه اون برگرده بهش و هیون گیو رو رد کنه... از طرفی دلم براش می سوخت و اون 7 سال مثل یه سایه روی فکر آدم می افتاد... ولی در نهایت وقتی دیدم تلاشی برای نگه داشتنِ هه اون نمی کنه یعنی تلاشش کافی نیست و خب به هر حال دیگه دیر هم شده، فقط دل تو دلم نبود که در ماشین رو باز کنه و پیاده شه... وقتی گفت می خواسته هه اون رو انتخاب کنه اگه دیشب هم حق پیام داشتن، وقتی هه اون اونطوری ازین که این می تونست اولین بار باشه ذوق کرد گریه ام در اومد... مُردم برای هه اون... برای تمام این مدتی که فقط در حسرت یه لبخندِ کیومین بود... در حسرت یه نگاه یه کلمه! نه عاشقانه! فقط اینکه ببینتش! باهاش جوری رفتار نکنه انگار نامرئیه یا هفت پشت غریبه! واااااااای.... هیون گیو.... هیون گیو گفت اگه من بودم هیچوقت نمی تونستم ببینم کسی که 7 سال باهاش بودم هر روز(و به معنی واقعی کلمه هر روز!!!!) گریه کنه و من بهش هیچ اهمیتی ندم!!! وای این بشر منو دیوونه کرده... حتی می تونه در این حد به هه اون فکر کنه و به جای کیومینِ احمق بدونه رفتار درست چیه! هه اون تک تک روزایی که تو برنامه بود رو گریه کرد! اونقدر گریه کرد که آخر برنامه اگه یهو محو می شد و آب می شد و با اشک هاش می رفت تو زمین کسی تعجب نمی کرد! تک تک آدمای توی برنامه بهش می گفتن فقط می خواییم که تو خوشحال باشی! مطمئنم تک تک عوامل برنامه هم حداقل اینو یه بار بهش گفتن! ولی کیومین حتی با وجود دیدن اشکاش هیچ کاری نمی کرد! آقا اصلاً قبول تو دیگه هیچ حسی بهش نداری دیگه! لامصب بیا یه جوری تمومش کن! باهاش حرف بزن و قانعش کن و کاری کن دل بکنه ازت! چرا وایسادی و اشک ریختنش رو تماشا می کنی و می گی به من چه؟!!!! با اینکه رفتار کیومین رو هم اون اول دوست داشتم ولی با اومدن هه اون و دیدن رفتارش با کسی که 7 سال باهاش بوده کاملاً ناامیدم کرد...

خب اولش خوشحال شدم که نایون پیاده نشد و کیو مین رو قبول نکرد. فکر کردم هوم این تقاص تمام اشک های هه اونه! وقتی پر پر می زد تا اون فقط نگاهش کنه! فقط یه کلمه باهاش هم کلام بشه!!! ولی اون لحظه ای که نایون ردش کرد و اون بعدش هی دو رو صدا کرد گفت سوار ماشین شو، دوباره گفتم اووووووه... لعنتیِ دوست داشتنیِ مغرور... حیف که کیومین خیلی دیر درسی که باید می گرفت رو گرفت... این سرد بودنه و مغرور بودنه وحشتناک ترین چیز تو رابطه است که اصلآً قابل تحمل نیست... حتی اگه کیومین باشی...

وای عکس العمل بم بم وقتی نایون و هی دو دست همو گرفتن عالی بود! :))))))) شوکه شدم ازین حجم عکس العمل نشون دادنش وقتی همیشه آروم و ولو بود! :دی بالاخره نایون تصمیمش رو گرفت ولی خوشحالم که هی دو مثل کیومین دیر نرسید! تو دقیقه ی 90 فهمید که کجای کاره! اشتباهاتش رو فهمید! به نتیجه رسید و واقعاً رفتارش رو عوض کرد! صبوری نایون شگفت زده ام کرد! مثل کسی که ازدواج کرده و داره همسرش رو با تموم وجود نگه می داره، کنار هی دو موند! موند و بالاخره تونست اوضاع رو عوض کنه و به نتیجه برسه! عالی بود نایون! فوق العاده بود فوق العاده! و واقعاً هی دو باید قدرشو بدونه! واقعاً واقعاً نایون یه آدم فوق العاده بود! و اگه هی دو از دستش می داد قطعاً حسرتشو می خورد! مثل کیومین که در حسرت موند...

ته ای و نااون هم که عالی! ^_^ واقعاً اینکه همه آخر سر به نتیجه رسیدن و اشتباهاتشون رو دیدن و متوجه اش شدن معرکه بود! سه تا زوج به نتیجه رسیدن. دوتا زوج جدید و برگشتِ یه زوج قدیمی. بقیه هم قطعاً درس های زیادی گرفتن و براشون تجربه ی مهمی شد.

دوستی هاشون وای دوستی هاشون... :( خوبه یادم اومد که بنویسم... دوستی هاشون معرکه بود! هم روابط پسرا با هم هم دخترا با هم! با اینکه تو اون شرایط مزخرف بودن به تبعِ برنامه، اونقدر روابط قشنگ بود! :) خیلی خیلی خوب بود... مخصوصاً نایون و هه اون! ^_^ و البته نا اون! :) پسرا هم با هم خیلی خوب بودن و اینکه تنش زیادی نبود خیلی فوق العاده بود! در نهایت فقط جی یون و نایون بودن که اوضاعشون بد خراب شد! :دی ولی همه چی خیلی خیلی عالی و دوست داشتنی تموم شد!

بین دخترا همونطور که گفتم نایون رو خیلی دوست داشتم از اول. ولی اصرارش به هی دو و همزمان همچنان نگه داشتنِ کیومین رو مخم بود... البته که در آخر خوب بود تصمیمش. هه اون رو که خیلی دوست داشتم! :) جی سو بامزه بود و مراقب و محتاط بودنش رو دوست داشتم. مثل وقتی نایون رو نصیحت می کرد! :دی نااون هم بامزه بود. در کل جالب و عجیب بود که همه ی دخترا پر انرژی و بامزه بودن!!!! البته یکم شخصیت جی یون رو دوست نداشتم. ازوناست که چند تا پست قبلی گفتم وقتی شادن و شوخن خوبن ولی وقتی ناراحتن از برج زهرمار بدترن! :دی ولی خب بامزه و پر انرژی بود اون هم.

بین پسرا وون بین خیلی طفلکی بود. :)) اینکه تنها کسی بود که به فکر آب دادن به گل های خونه بود. حواسش به ناراحتی بقیه بود. حواسش به آدمای جدید بود. و همه اول به اون نزدیک می شدن چه دختر چه پسر. هر چند در نهایت تنها موند. ولی واقعاً آدم خوبی بود. ته ای هم همینطور! اونم حواسش به بقیه بود و در کنار خجالتی بودنش شخصیت بامزه ای داشت! کلاً جالب بود که همه ی دخترا پر انرژی و شاد بودن و همه پسرا با ملاحظه! :دی به جز هی دو البته! :/ نچسب. -__- آخرش بهتر شد البته! :دی کیو مین هم که زیاد ازش گفتم. هیون گیو هم که اصلاً عشقم شد! :دی در کل خوشحالم که شخصیت روی مخ و اذیت کننده ای نداشت و همه در نهایت خوب بودن. :)

کیریگو چیگیم... :) وای عالی بود! ^_^ اینکه نشون دادن بعد از برنامه رابطه ها ادامه داشته خیال همه رو راحت کرد! اون 5 تا تو استودیو که هیچی کشتن خودشونو! :))))) مخصوصاً سر هه اون و هیون گیو! ^_^ که چقدر منم خوشحال شدم! ^_^ یه جایی داشتم فکر می کردم برم پیج هاشون رو پیدا کنم ببینم در چه حالن! :))) یه جایی هم داشتم به پیدا کردنِ هیون گیو فکر می کردم! :))) ولی بعد فکر کردم با همین هپی اند همه چیز رو تموم کنم! ^_^ دلم نمی خواد چیزی این حس خوبو خراب کنه! دلم می خواد همه شون همینطوری تو یادم بمونن! مخصوصاً هیون گیو! ^_^ فکر نمی کنم به این راحتی ها این بشر رو بتونم فراموش کنم! :دی آدمی که با علاقه و صداقت و قاطعیتش تونست یه عشقِ تموم شده ی غمگینِ 7 ساله رو تو 7 روز شکست بده! باورم نمی شد کسی بتونه هه اون رو ازین مردابی که توش گیر کرده و داره هر لحظه بیشتر توش فرو می ره نجات بده! لااقل نه به این سرعت! ولی به قول خودش، هیون گیو براش مثل یه هدیه فرستاده شد! واقعاً واقعاً واقعاً واقعاً یه هدیه بود! خدا ازین هدیه ها نصیب همه کنه! :دی

5 روز طول کشید تا تمومش کنم. با اینکه بعضی سکانس ها واقعاً زیادی کش می اومد ولی اصلاً متوجه گذر زمان نمی شدم! وقتی می دیدمش اصلاً فراموش می کردم الان صبحه یا ظهره یا شب! 20 قسمت بود و هر قسمت حدود 2 ساعت بود انگار. حتی یه قسمت رو که دقت کردم دقیقاً 3 ساعت بود! واقعاً به تایما دقت نکردم! نمی دونم در کل چند ساعت بود ولی همه ی قسمت ها طولانی بودن! و منم خوشحال بودم ازین بابت! ^_^ دلم نمی خواست تموم شه! واقعاً واقعاً عاشقش بودم و دلم نمی خواست تموم شه! قبلاً هم نوشتم اینجور برنامه ها رو هزار برابر بیشتر از سریال دوست دارم چون آدما خودشونن نه بازیگرایی که در حال نقش بازی کردن هستن! و اینکه همه شخصیت اصلی داستان خودشونن و نقش فرعی ای وجود نداره. زمانِ کشته شده ای وجود نداره و هر چی اتفاق می افته فقط بین شخصیت های اصلیه. و منم روانیِ اینجور درگیری های احساسی ام! :دی مخصوصاً که واقعی باشه و بین آدمای واقعی. اینکه خود واقعی شون چطور با مسائل کنار میان. چطور مشکلات رو حل می کنن. چطور برخورد می کنن. چطور رفتار می کنن. چطور انتخاب می کنن. آه واقعاً دلم می خواد هزار فصل ازین برنامه ساخته بشه و همیشه داشته باشمش برای دیدن... heart

 

+ بلندترین پستِ تمام تاریخِ این وبلاگ! :دی

+ جزو لیست +دارها؟ اصلاً می شه نباشه مگه؟ :دی اصلاً مهم تر ازین داریم مگه؟! :دی

+ یکی دیگه از دلایلی که از پیدا کردن پیج بازیگرا منصرفم کرد این بود که خیلی وقته به این اعتقاد پیدا کردم که هر عشق و علاقه ای هر چقدر هم عمیق، بالاخره پایان داره! در نتیجه در کل باور ندارم که دو نفر بتونن تا آخر عاشق هم بمونن. منظورم قطعاً این نیست که تا آخرین لحظه ی زندگی شون مثل چند ماه اول عاشقانه زندگی کنن! قطعاً یکی از قسمت های مهمِ عشق، رسیدن به آرامش و اعتماده که بعد از مدتی کوتاه یا بلند، جای شور و هیجان اولیه رو می گیره. و خیلی هم خوبه و چیز بدی نیست. ولی منظورم اینه که این بخش از عشق هم موندگار نیست. بالاخره تموم می شه. همه ی عشقا یه روزی تموم می شه. باور نمی کنم عشقی رو که تا آخرین لحظه ادامه پیدا کنه. اگرم باشه انگشت شماره و خیلی خیلی معدود. مثل معجزه. در نتیجه فقط همون تایمی که بوده قشنگه. بعدش مهم نیست که تموم شه. که قطعاً می شه. به این تموم شدنه عادت کردم و باورش کردم. بخاطر همین دیگه اذیتم نمی کنه.

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • جمعه ۳۰ دی ۰۱

    Videos 424

    High School King 2014

     

    چی بگم واقعاً. -__- از شروعش بگم؟ از پایانش بگم؟ از وسطش بگم؟! از کجاش بگم؟ :/

    از این سریال فقط بماند نقش یو جین وو. ^_^

     

    + چرا اینقدر کپ کردم وقتی فهمیدم در واقعیت جین وو از مین سوک یک سال هم کوچکتره؟ O_O :/

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • چهارشنبه ۲۱ دی ۰۱

    Videos 423

    Cheer Up 2022

     

    اول که دانلود کردم فکر کردم ازین تیم هان که وسط والیبال میان می رقصن مثلاً. :/ ولی تا آخرش هم نفهمیدم چی بودن دقیقاً و چه معنی داشت اصلاً این گروه و کاراشون؟! :| 

    وای هه یی... وای هه یی... یعنی فکر نکنم تا حالا شخصیتی بوده توی سریال ها که اینقدر دوستش داشته باشم اونم از اول تا آخر! چقدر معرکه بود این بشر! عاشقش شدم یعنی! ^_^ دقیقاً مدل دلخواه منه! :دی اگه مثلاً می تونستم انتخاب کنم که چطور شخصیتی باشم دقیقاً هه یی رو انتخاب می کردم! :دی

    قدیما سریال The Moon Embracing the Sun رو که نشون می داد، یه نفر بهم گفت یئون وو رو می بینه یاد من می افته! و من بهش گفتم من بیشتر شبیه مین هوآ ام! :دی تم دیوونه ی شلوغ پلوغ رو بیشتر می پسندم واقعاً! :دی شسته رفته رفتار کردن و زندگی کردن خیلی سخته. :/ هر چند آخرش هیچکدوم هم نیستم نه این مدلی نه اون مدلی!! -__-

    آخراش داشت اذیتم می کرد داستان که خدا رو شکر به خیر و خوشی تموم شد... پایانش هم قشنگ بود ولی اون پیشگویی سوم چقدر مسخره بود واقعاً! :/ اسکل بودیم 16 قسمت. :/ چقدر همه نقشا خوب بودن واقعاً! همه! ازون سریالا بود که همه نقشاش بامزه و دوست داشتنی بودن! البته قطعاً به جز اون روان پریش روانی که .... اَه اصلاً دلم نمی خواد یه جمله هم بنویسم درباره اش... از وحشتناک ترین موجودات جهان. -__- چقدر هم اون آهنگه که اون موقعا که این روانی بود می ذاشت روی مخ بود. -__- 

    ولی هه یی اصلاً واااااو! فکر نکنم هیچوقت هه یی رو یادم بره! :)) و خوشبحالش که اون دوستش رو همیشه کنار خودش داشت... یه جاهایی از رفتاراش یاد نفس می افتادم تو دلشکسته! :)) و اونجا که کش خورد تو صورتش... وای اونقدر خندیدم اونقدر خندیدم که هم گریه ام گرفت هم دلم درد گرفت هم سرفه ام گرفت. :دی وای خیلی دوست داشتنی بود لامصب. ^_^

    اگه فقط به یه دلیل این سریالو نگه دارم، اون دو هه یی اِ! ^_^ یعنی یه سکانس هایی رو چند بار می دیدم! :)) معمولاً آدمایی که اینطوری سرخوشن و همیشه بگو بخند، یه روی سگ دارن که اصلاً قابل تحمل نیست! بخاطر همین خوشم نمیاد ازین جور آدما. ولی هه یی اصلاً یه شخصیت خاص بود! شبیه این آدمای سرخوش بود ولی فرق داشت. خودش بود! پر از انرژی پر از پشتکار. با هدف مصمم خوش اخلاق. و اصلاً اون روی سگ و گوشت تلخی اون مدل آدما رو نداشت! و اینکه معمولاً اکثر شخصیت هایی که تو سریال ها خوشم می اومد، بعد از اینکه درگیر رابطه عاشقانه می شدن تو سریال، دیگه رفتارشون رو دوست نداشتم. ولی هه یی لامصب اون موقع هم دوست داشتنی بود! :)) و البته که بازیگرش چقدر خوب بازی کرده بود! :))

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • يكشنبه ۱۱ دی ۰۱

    Videos 422

    Love Is for Suckers 2022

     

    اوووووم. درسته از یه جاهاییش اصلاً خوشم نمی اومد و اگه شیوون نبود شاید همون اولاش ولش می کردم. ولی ولی بازی لعنتی شیوون می ذاشت مگه؟ ^_^

    از اسمش خوشم نیومد و اصلاً به سریال نمی خورد. با این اسم فکر می کردم خیلی دری وری تر از این حرفا باشه حتی. ولی خب باز قابل تحمل بود. و این ترکیب با شیوون بدتر هم به نظر می رسید. :/ منتظر یه شاهکار داغون دیگه از شیوون بودم. :( ولی خدا رو شکر این نقشش خیلی خیلی فرق داشت و خیلی دوستش داشتم! :) اولین بار بود از خوندن زیرنویسا کلافه می شدم چون دلم می خواست تک تک لحظه های شیوون و حالت صورتشو ببینم! :دی و تقریباً تمام سکانس های شیوون رو حداقل دو بار دیدم! :دی یه دور می دیدم می زدم عقب دوباره می دیدم! :دی لعنتی! ^_^ با اون لبخندش که یهو می پره ته حرفاش! :دی

    خیییییلی نقش شیوونو دوست داشتم بعد از مدت ها. اینطوریشو خیلی بیشتر از خل و چلش دوست دارم. :/ Work Later, Drink Now دوش اومده و واقعاً دلم نمی خواد ببینمش. :( یا اینکه کلاً چند تا نقش درست حسابی بهش پیشنهاد نمی شه یا چرا این نقشا رو بازی می کنه خب؟ :/ خلاصه که دلم می خواد هی جه هونو ببینم و حرف زدنشو. :)) هر چند دوست نداشتم دکتر بود. -__-

    همش فکر می کردم چی اینقدر جه هون رو خونسردش کرده؟ چی اینقدر بی روحش کرده... فکر می کردم یه خطای پزشکی بوده فقط. بعدتر هم فکر کردم فقط از نجات ندادن اون مرده داره خودشو اذیت می کنه. وقتی فهمیدم اون مرده روی تخت بابای جه هون بود من جای جه هون مردم... یعنی حتی تصور اون موقعیت هم آدمو دیوونه می کنه... همین که خودکشی نکرده خیلیه واقعاً.... :( وای خیلی وحشتناک بود خیلی... حتی با هیچکدوم از دوستاش هم در موردش حرف نزده... من مردم برای اون همه تنهایی زجر کشیدنش... :( یعنی یکی از بدترین اتفاقات توی سریال هایی بود که دیدم...

    اون دو تا دوستای جه هون و یوروم هم خیلی خوب بودن. خوشبحال یوروم که همچین دوستی مثل جه هونو داشت کنارش این همه سال و خوشبحال اون دوستا که بعد از این همه سال که از ازدواجشون گذشته بود اونقدر گوگولی بودن! سرآشپزه و جی وان هم آخرش بامزه بودن.

    اون برنامه هه رو اصلاً خوشم نمیومد. -__- و نفهمیدم اون شروع اولین قسمت دقیقاً کجای سریال بود؟ :/ اونجا که زوج ها لباس عروس داماد پوشیده بودن؟ :| هیچ کجای اون برنامه نبود!!!

    در کل که تنها چیزی که ازین سریال می تونم بگم شیوون بود فقط. خدایا خدایا یه نقش خوب به این بشر پیشنهاد بشه تو رو خداااااااااااااااااا! :( یه سریال درست درمون. یه سریال جذاب یه داستان قشنگ. اینا چیه آخه؟ :/ 36 سالش شد شیوون یعنی نمی خواد یه نقش اصلی درست حسابی یه داستان قشنگ خوشگل بازی کنه؟ :((( این همه سریال این همه نقش. چرا این بشر یه چیز درست درمون بازی نمی کنه آخه.... :(

     

    + یکی از آهنگا رو شیوون خونده بود که خدا رو شکر تو دومین دانلود پیداش کردم! :دی

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • پنجشنبه ۱ دی ۰۱