آلیس در سرزمین عجایب

 

اولاش که شروع کردم، اونقدر که سر و تهی نداره و ضد و نقیضه کلافه شدم. هی سعی می کردم تصورش کنم ولی بعد همه چیز بهم می ریخت و مکان و زمان و فضا و هیچی به هیچی بود! و خسته شدم! حتی یه داستان تخیلی هم باید یه چهارچوب و قانونی داشته باشه برای خودش! مگه می شه این همه بی در و پیکر و آشفته؟ هنوز 30 صفحه هم نخونده بودم که دلم می خواست بذارمش کنار. به سختی به خوندن ادامه دادم تا تموم شد بالاخره.

تنها چیز جالب گربه هه بود! گربه هه و تصور کردنش باحال بود! یه لبخند معلق در فضا! :)) یا دو چشم و لبخند معلق در فضا! و شخصیت جالبی بود! ولی در کل اصلاً خوشم نیومد ازش! :/ نمی دونم بخاطر ترجمه بود یا در کل داستان همینقدر در هم و به هم ریخته است. منظورم فضای داستانی نیست که کلاً تو تخیلات بوده! منظورم توصیف های بی در و پیکر و بی ربطه که هیچ منطقی نداره و نمی تونستم تو تصورم بسازم اون محیط و فضا رو. که اگه کلاً همینه که خیلی مزخرف بود. :/ و تعریف و تمجیدهای مقدمه ی کتاب به منظرم مسخره است برای همچین کتابی! :| خلاصه که من باهاش ارتباط برقرار نکردم. :/ ولی تا جایی که یادم میاد فیلمش رو دوست داشتم که جانی دپ نقش کلاه ساز بود!

+ اینم بگم که تغییر اندازه ها و سایز چیزها مشکلم نبود. مشکل با پریدن از یه فضا به فضای دیگه ای بود که تعریف نشده! از یه موقعیت به موقعیت بعدی که تعریف نشده و نمی تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.

 

 

+ در مورد سندرومی که به این اسم نامگذاری شده می خوندم و دیدم انگار همین حسی رو داره که داستان برای من داشت. با این حساب اینکه یه اختلال باشه قابل درک تره تا یه داستان تخیلی. به هر حال منکه خوشم نیومد از این داستان.