جرشنری

 

بالاخره بعد از مدت ها خوندمش تو تایم استراحتم! و خب حتماً می دونید که کتاب هولدنه!

داستان اولش قشنگ بود فقط متنش یکم روون نبود و یه جاهایی اذیت می کرد.

داستان دوم رو زیاد باهاش ارتباط برقرار نکردم راستش.

داستان سوم عالی بود! پایانش رو هم دوست داشتم. کاش هیچکس همچین کار زشتی نکنه واقعاً. رویا می گفت پست! ولی به نظر من پست کلمه ی خیلی عادی و کمی هست برای توصیف کاری که مهدی کرد. -__-

با داستان چهارم هم مثل داستان دوم ارتباط برقرار نکردم.

داستان پنجم رو اصلاً دوست نداشتم و حس خیلی بدی بهم داد. دلم می خواست نمی خوندمش.

داستان ششم هم جالب بود. زاویه ی دید جالب و فکرایی که شاید همه مون به نوعی داریم و بهش دقت نمی کنیم. من این مسابقه رو یه جورایی با مردها دارم. :/ لجم می گیره اگه جلوی راهم رو بگیرن. یا جلوم راه برن و سیگار بکشن و دودش بره تو حلقم. :/ ازین دست چیزها. :/ 

داستان هفتم هم قشنگ بود. و پایانش رو هم دوست داشتم. [چند بار این کتاب منو یاد کسی انداخت. -__-]

داستان هشتم و آخر هم باز جالب بود. همیشه به این فکر می کردم که چقدر سخته زبون هم رو نفهمیدن. و خودم دائم این مشکل رو دارم و دیگه خسته شدم ازین که هر چیزی رو توضیح بدم. بخاطر همین سعی می کنم کمتر حرف بزنم! مشکل اینا با یه جرشنری حل شد! و خب می تونه نمادی باشه از مشکلات بزرگ تری که آدما حرف همو نمی فهمن و منظور همو درک نمی کنن. لااقل در حد یه خانواده با پدر و مادر و خواهر و برادر این مشکل رو داشتن قابل تحمله به هر حال. ولی ازدواج کردن با کسی که زبون هم رو نفهمید واقعاً یه دردسر بزرگه! :/

اسم و داستان آخر که اسم کتاب از روش برداشته شده رو دوست داشتم. و در کل کتابی بود که جالب بود خوندنش برام! :)