The Day After We Broke Up - One More Time 2016

 

سر سریال قبلی گفتم ازینکه معجزه نشد خوشم اومد. خب اینکه معجزه می شد و مثلاً پیشرفت علم بیماری مرده رو درمان می کرد خیلی خوب بود. ولی اینکه خیلی واقعی و معقول تموم شد بهتر بود به نظرم.(البته بحث سریالای فانتزی و تخیلی جداست.) خب این سریال هم فانتزی تخیلی بود. ولی بازم ازین مدل پایانش خوشم نیومد. مثلاً اینکه چون مدل زندگی کردنِ اون یه روز رو عوض کرد و خب مگه قرار نبود تا وقتی عاشق هم هستن دختره نمیره؟ خب همونجا باید مثلاً سرنوشت تغییر می کرد دیگه. اینکه یهو فاز همه چی عوض شه چی بود اون آخر؟! :/ یا مثلاً ترجیح می دادم همونجا که با هم پریدن و آخر دقیقه ی 17 قسمتِ آخر، سریال تموم می شد! چی بود اون پایان مسخره؟ :/

به هر حال. اگه بخوام 13 دقیقه ی آخرِ قسمتِ آخر رو ندیده بگیرم، می شه گفت خوب بود. خیلی چیزا برای آدما عادی می شه. به چشم آدم نمیاد. برای آدم خسته کننده و تکراری می شه. ولی شاید به محض اینکه فکر کنه از فردا دیگه همونو هم نداره، به آب و آتیش بزنه برای یه دقیقه بیشتر داشتن اش! چیزی یا کسی که همیشه بوده و دیگه به چشم نمیاد. مثل یه تابلو قشنگ که روزای اولی که به دیوار می زنیش مدام نگاهش می کنی و حواست بهش هست. ولی یکم که می گذره، بودنش عادی می شه. جوری که انگار چشمت دیگه نمی بینتش. می شه مثل بقیه ی وسایل دور و برت! یا مثلاً من یه چیزی رو روی این کاغذهای چسب دار می نویسم که باید برای مثلاً چند روز، هر روز انجام بدم. و می زنم بالای لپ تاپ. و خب فقط روز اول حواسم دائم بهش هست! از روز دوم دیگه چشمم بهش عادت می کنه و نمی بینتش! و باید یه فکر دیگه برای اون یادآوری کنم! یه وقتا آدما هم برای هم عادی می شن. فکر می کنیم همیشه هست. خلاصه که این موضوعش برام قشنگ بود. تلخ و غم انگیز و خودِ خودِ خودِ زندگی. یه همچین سریالی بود برام. بازم تاکید کنم که به جز 13 دقیقه ی آخر. و اینکه مینی سریال هم بود.