Romance Blue 2015

 

دوستش داشتم. :)

 

+ مینی سریال بود.

+ دلم می خواست گلخونه داشته باشم.

+ ماجرای دختره و گلدونش برام خیلی بامزه بود. من اونقدر از از دست دادن بدم میاد و می ترسم، که حاضرم چیزی رو از اول نداشته باشم تا اینکه یه روز از دستش بدم. وقتی اولین بار اولین گلدونی که خریدم از بین رفت مدت ها حالم بد بود. دیگه دلم نمی خواست هیچ وقت هیچ گلدونی بخرم. ولی وقتی مدت ها بعدش توی بازار گل چند تا گلدون کوچولوی بامزه دیدم، دلم خواست بخرمشون. خریدم. همشون خشک شدن. اونجا دیگه واقعاً تصمیم گرفتم هیچوقت گلدون نخرم. هیچوقت. و همون چند تایی که دارم رو هم با نهایت استرس نگه دارم. تو این سریال دختره چند تا گلدون داشت که شبیه هم بودن. ولی انگار یکی از گلدونا همیشه خشک می شده. دختر هم هر بار گلدون رو می انداخته دور و باز عین همون رو می خریده و می گذاشته جاش. و این بارها و بارها تکرار می شده تا اینکه بالاخره فهمید چطوری ازش نگهداری کنه که گله خشک نشه. و به گلدونش می گه: متاسفم که توی این مدت نتونستم عشقی که می خواستی رو بهت بدم. و گلدون جدید رو می ذاره جای خالی گلدون قبلی. به این فکر می کردم که کاش منم می تونستم ازین زندانی که خودم برای خودم درست کردم نجات پیدا کنم. اینقدر نگران خراب شدن و از دست دادن چیزی نباشم و ازش لذت ببرم و حتی اگه چیزیش شد، بتونم ازش بگذرم بدون اینقدر رنج افراطی.

+ بعضی پی نوشت ها رو بعد از مدت ها به پست ها اضافه می کنم. وقتی یه چیزی توی ذهنم می مونه که ازش حرف نزدم. یا نتونستم اون موقع جمله بندیش کنم. و بعد که بالاخره می تونم بنویسمش میام به پست اضافه اش می کنم. مثل این سه تا + آخر که بعد از 15 روز اضافه شده!

+ یه چیز دیگه هم می خوام بنویسم ولی همچنان نمی دونم چی.