The Greatest Wedding 2014
اگه دستم به نویسنده و کارگردانش میرسید آتیششون میزدم. نه اصلاً 90٪ بازیگراشم با نویسنده و کارگردان آتیش میزدم. اولین باره که حتی اعصابم نمیکشه که قسمت آخر یه سریال رو ببینم و ترجیح میدم اعصابم بیشتر ازین بهم نریزه. میدونم این یه قسمت رو ببینم دیگه قطعاً سکته رو میزنم! همین حالاشم اینقدر حرص خوردم که نفستنگی گرفتم..
دلمم با فقط دیلیت کردن یه پوشه خنک نمیشه! دلم میخواست یه فولدر نبود٬ یه چیز تیکه تیکه کردنی بود و تیکه تیکهاش میکردم. یه چیز سوزوندنی بود و آتیشش میزدم. یه چیز خفه کردنی بود و خفهاش میکردم. یه چیز کشتنی بود و میکشتمش! دلم میخواست اون نو مین وو که بخاطرش اینو دانلود کردم رو زنده زنده بندازم جلوی کوسه.
+ وقتی دانشجو بودم یه رمانی دوستم داد به اسم سهم من! بعد از خوندن اون هم تقریباً همچین حسی داشتم. دلم میخواست دوستم رو بکشم! کتاب هم اگه مال خودم نبود به ریزترین حالت ممکنه تیکه تیکه میکردم و میسوزوندمش! روزهای خاکستری هم مشابه همین داستان رو داشتم باهاش! البته با اکثر سریالای ایرانی مثل زیر پای مادر٬ مادرانه٬ شیدایی٬ زمانه و ... هم همین مشکل رو داشتم و واسه همین چند سال پیش عطای تلوزیون دیدن رو به لقاش بخشیدم! اسمشونم آوردم حالم بد شد. -__-
+ تنها چیزی که تونست یکم ازین حالت انفجار نجاتم بده و یکم آرومم کنه خبر 8 تا گل خوردن بارسلونا بود! اصلاً یه نفس راحت کشیدم از دیدن قیافهی داغون مسی. :) میدونم بدجنسیه. ولی به هر حال من هیچوقت نمیتونم ازین بشر متنفر نباشم. -__- خلاصه که 고마워 مسی! نفسم واقعاً بالا نمیاومد نجاتم دادی! :))
- star less
- شنبه ۲۵ مرداد ۹۹