Memories of the Alhambra 2018
هیچکدوم از سریالها تا حالا اینقدر بهم استرس نداده بود! هر کاری هم میکردم فایده نداشت. :| جملهی فیلمه فیلمه هم اثری نداشت! -__- یعنی منو کشت از استرس. -__-
اولاً که چرا با بارون و گیتار من این کارو میکنید لعنتیها؟ :((( هر وقت اون عوضی میخواد ظاهر شه حتماً باید اینا بود؟؟؟ حالا تو همه فیلما زرتی ویالونهها! اینجا که موقعیت اینقدر بده تو اون لحظههای لعنتی بارون و گیتار؟؟؟چرا خب؟؟؟؟؟؟؟ ینی من همین یه مورد رو بتونم فراموش کنم ازین سریال...
ازون آهنگه که با گیتار میزد متنفرم..... -____- ینی اولین بار بود تو عمرم از صدای گیتارِ عزیزم متنفر شدم! یعنی ازون آهنگه متنفرم.... لعنتی....
بعد ازین که منشیه تو بازی کشته شد٬ هر وقت ظاهر میشد من گریهام میگرفت.... :( ولی ازینکه پروفسوره کشته شد اونم دقیقاً به دست پسرش دلم خنـــــــــــــک شد. -__-
بعضی سکانسا رو خیـــــــــلی کش میدادن(بدون دیالوگ یا هیچ چیزی) و رو اعصاب بود مجبور بودم دستی سرعت پخش رو زیاد کنم! واقعاً اون همه تعلیق تو اون همه سکانس خسته کننده بود!
چرا دوستِ پسره که همهی آتیشا از گور اون بلند شده بود٬ جزو باگهای بازی نبود؟ ://
اون پسره یک سالِ تمام توی سیاهچال چطوری زنده موند؟ بعد دقیقاً همونطوری شیک و عین روز اول ظاهر شد؟ :/
بگذریم ازین چراها زیاده. :/
داشتم فکر میکردم اگه قرار بود وقتی تو واقعیت هم یه نفر رو میکشی همچین دوئل بیپایانی اتفاق بیفته چی میشه؟ انگار که روزی چند بار کسی که ازش متنفری جلوت ظاهر شه و مجبور باشی برای اینکه کشته نشی٬ بکشیش! چقدر وحشتناک و فرساینده است! بیچاره نقش اول سریال خوب دووم آورد یک ســــــــال! :(
+ هنوزم با اینکه تموم شده استرس دارم. :/ همیشه ازین حد پیشرفت تکنولوژی متنفر بودم! ولی با این سریاله دیگه دلم میخواست همون برگردیم به عصری که هیچی نبود. -____-
+ در کل قشنگ و متفاوت بود! ^_^
- star less
- پنجشنبه ۳۰ خرداد ۹۸