بی‌ستاره

Videos 359

Toy Story 4 2019

 

قسمت قبلی نابودم کرد رسماً! :( این قسمت بهتر بود. :) یه اسباب بازی گم شده، بهتر از یه اسباب بازی فراموش شده توی ویترین یا انباریه. بخاطر عروسک ها و اسباب بازی هام توی انباری عذاب وجدان گرفتم دوباره. :(

نمی دونم چرا این داستان اسباب بازی ها منو اینقدر احساساتی می کنه. :دی *

زمان قدیم اسباب بازیا برای خودشون دنیایی داشتن! حالا همه دنیای بچه ها شده گوشی و تبلت و این چیزا! دیگه اسباب بازیا ارزش قدیما رو ندارن. هر بچه ای یه کامیون اسباب بازی داره که تقریباً استفاده ای هم ازش نداره!

+ * یه آهنگی داره مازیار فلاحی تو همین مایه ها. اونم بشنوم افسردگی می گیرم. :(

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • جمعه ۱۹ فروردين ۰۱

    Videos 358

    The Snow Queen 4 2018

     

    این قسمت قشنگ تر بود! :)) داستانش بهتر بود. :)

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • پنجشنبه ۱۸ فروردين ۰۱

    Videos 357

    The Snow Queen 3 2016

     

    اونقدر فاصله افتاده که 1 و 2 اش رو یادم نمیاد! ولی خوب بود. گردا که شده بود السا خیلی بانمک بود! :دی احساس می کنم داستان دو سری قبلی باید بهتر از 3 بوده باشه. شایدم نباشه. ولی اینم بد نبود. :)

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • چهارشنبه ۱۷ فروردين ۰۱

    Videos 356

    Transit Love 2021

     

    آخیش! :) چشمام قلب قلبیه الان! ^_^

    اولش در چند خط نظرمو بگم که حق مطلب ادا شه! :دی من اصلاً متوجه نشدم که این هر قسمتش چقدر طولانیه! وقتی واسه کاری استپ می زدم یا می زدم ببینم چقدر مونده می دیدم واااو زده دو ساعت و خورده ای مثلاً!!! ولی اصلاً نه برام مهم بود نه چک می کردم! فقط همینطوری پشتِ هم می دیدم تا جایی که احساس کردم واااو چقدر گردن و کمرم که هیچی! چشمام داره از کاسه در میاد و سردرد گرفتم؟ منکه فقط مثلاً 4 قسمت دیدم؟! :دی تموم که شد رفتم تایم همه قسمت ها رو جمع زده و باورم نمی شد که در کل بیشتر از 27 ساعت بوده!!!! این تایم تقریباً می شه دو تا سریال!(یه سریال 16 و 12 قسمتی!) و من اصلاً متوجه گذر زمان نشدم!

    تو فیلم و سریالا همیشه یه سناریوی از پیش نوشته شده وجود داره که بازیگرا از روی اون پیش می رن. هیچوقت نشده هیچی ازون تر و تمیزیِ سناریو در بیاد. هزار بار شده با خودم گفتم اگه من الان بودم فلان کارو می کردم یا فلان حرفو می زدم! احساس می کردم اینطوری طبیعی تره. ولی می گفتم خب چون من یه ناظرم همچین حسی دارم! و اینطور نیست که واقعیت این باشه. این فقط حس منه و شاید اگه من تو موقعیت باشم همون کارای سناریو رو انجام بدم واقعاً! ولی اینو که دیدم فهمیدم حس من درست بوده. اینطور نیست که همه چی به شیکیِ فیلم و سریال ها باشه. آدما تو دنیای واقعی وقتی تو شرایط خاصی باشن، شیک و فانتزی رفتار نمی کنن. چیزی که تو دلشونه رو می گن. می پرسن. کاری که می خوان انجام می دن و اینطور نیست که دنیای واقعی هم مثل فیلما باشه. و خب دلیل اصلی که این برنامه اینقدر به دلم نشست همین بود که همه چیز صادقانه بود به دور از سناریو و تخیل نویسنده و بازی بازیگرا! آدمای واقعی با احساساتِ واقعی تو لحظه ها و اتفاقاتِ واقعی! دیدنش وااااااااااقعاً برام دوست داشتنی بود! ^_^

    عاشق اینم که یه واقعه رو از دید دو طرف ببینم! حرفا و عکس العمل های دو طرف رو بشنوم و ببینم! همزمان با دو طرف برم جلو! و احساس هر دو طرف رو بدونم. و اون مصاحبه هایی که انجام می شد و پیام هایی که رد و بدل می شد خیلی لذت بخش بود برام.

    وااااااقعاً هم از نظر شرایط روحی که الان دارم، هم علاقه ی شخصیم، الان به همچین چیزی نیاز داشتم! نمی دونم چرا ولی این درگیری های عاطفی رو دوست دارم. :دی این مدت به دلایلی نتونستم سریال ببینم و واقعاً حالم گرفته بود... ولی این برنامه اون دلایل رو نداشت و می تونستم ببینمش. اول بخاطر موضوع شک داشتم که دانلودش کنم. و اینکه نمی دونستم برنامه است و مستنده فکر می کردم سریاله! به هر حال دانلود کردم و باز که کردم اتفاقی متوجه شدم که سریال نیست! و خیلی خوشحال شدم و نشستم دیدن! :) کلی چیز نوشتم موقع دیدنش! چون می دونستم اگه آخرش بره رو اعصابم دیگه هیچی نمی تونم ازش بنویسم! :دی ولی خب پایانش هم عااااالی بود! ^_^

    اگه قراره کسی این پست رو بخونه و تصمیم بگیره اینو ببینه، ازین جا به بعد کل مزه اش قراره بره پس نخونه! :دی

    روز اول که همه جمع شدن، اولین کسی که توجه ام رو جلب کرد و ازش خوشم اومد، جو هی بود! :دی بدون اینکه چیزی ازش بدونم! و خب رفته رفته که بیشتر ازش فهمیدم بیشتر هم ازش خوشم اومد! و خب برعکس کسایی که تو کافه نقد و بررسی می کردن، من همون اوایل قسمت دوم مطمئن شدم که اکس جوهی، مین یونگه! البته تنها زوجی که حدس زدم هم همین بود! :دی جوهی شخصیت جالبی بود برام و بیشترین چیزی که ازش دوست داشتم توجه اش بود. از همون لحظه که موقع گریه ی هه سون موقع خوندنِ معرفی نامه، براش دستمال کاغذی آورد مطمئن شدم آره من این لعنتی رو دوست دارم! :دی بعد موقعی بود که متوجه گریه ی هه سون شد بیرون خونه. کنارش موند، براش دستمال کاغذی برد، تا دم اتاق باهاش رفت که نبیننش! لعنتی! وقتایی که حواسش به مین یونگ بود که دیگه هیچی! :))) از آدمایی که به جزییات توجه می کنن خوشم میاد. نه کلی! بلکه دقیقاً اگه آدمی که باشه دوست دارم! :دی و همین که جوهی همه ی حواسش و نگاهش و قلبش به مین یونگ بود و حتی یه بار هم نشد که اونو انتخاب نکنه یا به کس دیگه فکر کنه، بیشتر و بیشتر خوشم می اومد ازش!

    یه چیزی که جالب بود این بود که برعکس جوهی، در مورد بقیه هر چی جلوتر رفت احساسم نسبت به تک تکشون عوض شد! حتی بعضی ها رو حس خوبی بهشون نداشتم ولی وقتی شناختم شون نظرم عوض شد! حالا می نویسم تک تک رو! :دی

    اگه بخوام بعد از جوهی بگم، مین جه هم خوب بود و با ارفاق جونگ کوان. وقت نشد برای شناختِ اکسِ هه این و حتی اسمش درست یادم نموند. در مورد هومین هم بگم که از یه جایی ازش بدم اومد. ولی خب در آخر بالاخره نمی تونم بگم بد بود.

    در مورد دخترا طول کشید تا موردعلاقه ام رو پیدا کنم! :)) ولی با اختلاف کوکو! جوری که بعد از زوجِ جوهی و مین یونگ، می تونستم زوج جوهی و کوکو رو دوست داشته باشم! :دی کوکو معرکه بود! 

    همیشه کمترین توجه به کوکو بود ولی اون خیلی به همه توجه می کرد و هوای همه رو داشت و سعی می کرد دلداری شون بده، کمکشون کنه. واقعاً روحیه اش عالی بود! شاید کس دیگه ای بود می گفت پس من اومدم اینجا چیکار؟ و می ذاشت می رفت! ولی کوکو واقعاً عالی بود. بازم لبخند می زد و ادامه می داد. حتی آخرش هم عالی تموم کرد و وای عاشقشم! :) دلم می خواست دوستی مثل کوکو داشته باشم! مین یونگ رو هم دوست داشتم و احساساتی و مهربون بود! هه این رو هم با اینکه در نگاه اول ازش بدم اومد، ولی باورم نمی شد اینقدر احساساتی و بامزه باشه! و خب می تونم اونم دوست داشته باشم. مخصوصاً اون شب مسخره که بخاطر جوهی گریه اش گرفت احساس می کردم دقیقاً منم بودم همین عکس العمل رو داشتم! :دی باورم نمی شد دیگه اینقدر حساس باشه.... در مورد بوهیون، یه چیزی که بود این بود که احساس می کردم اگه جای اون بودم دقیقاً همون حس رو داشتم. وقتی گریه اش می گرفت وقتی نتونست بمونه و رفت و برگشت.(البته در مورد برگشت اگه من بودم مطمئن نیستم! :دی) وقتی نتونست زخمایی که از هومین خورده بود رو فراموش کنه! ولی ولی از نظر  شخصیت خودش، برام جالب نبود و اگه همچین کسی دور و برم بود قطعاً کمترین برخورد رو باهاش داشتم! مثلاً اگه قرار بود هم اتاقیِ بوهیون باشم وحشتناک می شد! :دی ولی در مورد هه سون.... این یه قلم رو اصلاً تصور کنارش بودن رو هم نمی تونم بکنم! شخصیتیه که ازش بدم اومد! یعنی تو کل مجموعه از یه نفر بدم اومد و اون هه سون بود فقط! حتی هو مین رو می تونم در آخر بدم نیاد ازش ولی هه سون نه. البته تا قبل از رفتنش اینطور نبود ولی از وقتی برگشت خیلی ازش بدم اومد. از همه رفتاراش و حرفاش و کاراش. کلاً همچین شخصیتی برام جالب نیست. حالا از موقعیت هایی که با جوهی داشت می گذرم! واقعاً جدای از اون، که بدم می اومد جوهی بخواد جذبش بشه، کلاً از شخصیتش بدم می اومد. و فکر کردم طفلی جونگ کوان حق داشت راحت شد آخرش!

    ازینکه مثلث عشقی درست نشد خوشحالم. منظورم دو نفره که جزو اکس ها نباشن که گیر بدن به یه نفر و مثل سریالا رو مخ باشن. هر چند هه سون به حد کافی رو مخ بود ولی دیگه زورش به جایی نرسید.

    در مورد کوکو، از جایی بیشتر و بیشتر ازش خوشم اومد که سر قرار با جوهی بردش جایی که جوهی دوست داره و بعدش باهاش حرف می زد. بخاطر همین اون لحظه تنها باری بود که فکر کردم جوهی و کوکو هم قشنگه! :دی وگرنه هیچکس دیگه رو نمی خواستم ببینم کنار جوهی جز اکسش! :دی ولی خب انتخاب جوهی معلوم بود دیگه. و اینکه کوکو اینقدر مراقب بقیه بود اینقدر فهمیده بود برام خیلی دوست داشتنی بود و چشمام قلبی می شد براش! :)) و اینکه چقدر کنار مین جو خوب بودن و اگه از اول نسبت به هم گارد نداشتن و بیشتر با هم وقت گذرونده بودن حتی می تونستن برگردن با هم. و واقعاً به هم می اومدن و کنار هم خوب به نظر می رسیدن. هر دو حواسشون به بقیه بود و به بقیه کمک می کردن و حتی به همدیگه هم کمک می کردن. مخصوصاً اون شب که تو اون جو مسخره پاشدن و با جوهی و مین یونگ حرف زدن عالی بود! :)) حتی تو جمع و جور کردن رابطه ی خودشون هم عالی بودن. تنها مشکلم باهاشون انگلیسی حرف زدنشون بود که ترجمه نمی شد و من روانی می شدم! :دی و البته که سیگار کشیدنِ مین جون و البته هو مین هم رو اعصاب بود!

    در مورد جونگ کوان یا جونگ کوون که نوشتن اسمش سخته و دقیق ترین شکلی می شه جونگ کو اُن یا کو وُن، اولش ازش بدم اومد بخاطر اون خالکوبی. و بعد هم یهو عوض شدنش برام قابل هضم نبود و در حد هه سون گیج بودم از دستش! :/ و دلم خیلی برای هه سون سوخت. ولی خب رفته رفته دیگه نظرم اونقدر بهش بد نبود و همینکه نگاهش به یه نفر بود و فقط واسه اون یه نفر تلاش می کرد دوست داشتنی بود. و اینکه لامصب انگار نه انگار 22 سالشه! مثل کمِ کم، 25-26 ساله ها بود شاید حتی بیشتر.

    اون شب مسخره که چند باری ازش یاد کردم، باعث شد دلم برای اکس هه ایم بسوره واقعاً! :( اونجا که هه این گریه کرد و رفت و اون جو مسخره و سنگین درست شد، دلم براش خیلی سوخت. البته بعداً گفت که اونجا از گریه ی هه ایم خیلی ناراحت شده ولی بازم اینکه همچین موقعیتی براش درست کردن اصلاً درست نبود خیلی گناه داشت. فکر می کنم همش تقصیرِ هه سونه که هه ایم و اکسش به برنامه اضافه شدن. چون 8 روز رفت و احتمالاً مجبور شدن این کارو کنن. که اگه اینطور باشه بیشتر از هه سون متنفر می شم. -__- چون واقعاً هه ایم و اکسش خیلی بهشون سخت گذشت با این دیر اضافه شدن. :/ و اینکه اولین بار که اکس هه ایم رو دیدم دقیقاً همون حسی رو داشتم که به هه ایم داشتم! :دی بدم اومد ازش! ولی یه کم که گذشت دیدم اصلاً شبیه چیزی که آدم اول حس می کنه ازشون نیستن.

    در آخر انتخاب های شب آخر! ازینکه کارگردان جوهی و مین یونگ رو همون اوایل گذاشت واقعاً ازش متشکرم! :دی یعنی دق کردم تا مین یونگ تصمیم بگیره! -__- البته که حتی اگه جوهی رو انتخاب نمی کرد بهش حق می دادم. مین یونگ عوض شده بود ولی جوهی با تفکرات 4 سال پیش باهاش برخورد می کرد و فقط از دور منتظرش بود و هیچ کاری نمی کرد! و خب این بزرگترین اشتباهش بود که خودش هم لحظه ی آخر متوجه اش شد. و خب خیلی خوشحال شدم که برگشتن با هم! ^_^

    زوج دوم و آخری که شکل گرفت بو هیون و مین جه بودن. که وای از آخرش... وای از آخرش... می خواستم فقط به قول جناب خان دهن هومین رو کاه گل بگیرم! :/ داشت دختره رو سکته می داد! یعنی من هر لحظه منتظر بودم که بگن حالش بد شد و نمی تونه تصمیم بگیره و این قسمتِ داستان نیمه تموم بمونه و حتی منتظر آمبولانس بودم! :/ بابا دق دادی بوهیون رو لامصب ولش کن برررررهههههههههههه! داشتم دیوونه می شدم واقعاً!  دلم کباب بود برای بوهیون اون لحظه ها و وقتی رفت پیش مین جه و می خندید انگار  اعصاب و روان منم آروم شد... 

    از طرف اون اوایل هومین رو درک می کردم و اینکه نمی خواست به بوهیون برگرده و تمام امید بوهیون رو قطع کرد! اوکی! همه چی عالی بود! ولی وقتی شروع کرد به دوباره دو دل کردن بوهیون و هی آزارش می داد و هی همون حرفای تکراری رو می زد دلم می خواست خفه اش کنم... اونجا لحظه ی آخر تو ماشین واقعاً ازش متنفر شدم... بوهیونی که هر بار گریه می کرد و هر بار به خواب پناه می برد و من باهاش احساس همذات پنداری می کردم.... اینکه نمی تونست احساسش رو جمع و جور کنه. حالا بعد از کلی سختی این کارو کرده و هومین لعنتی دوباره داره داغونش می کنه... واقعاً به نظرم نامردیِ تمام بود... وقتی آخرین بار تو سئول هر چی تلاش کرد هومین رو راضی کنه که لااقل تو طول برنامه فقط خوب باشن و به هم فرصت بدن، هومین اونقدر سخت باهاش برخورد کرد و اونجوری قلبش رو شکست... این حرفایی نیست که به راحتی بشه به یه دختر بزنی و فکر کنی با حتی 1 ماه التماس می تونی زخمی که به قلبش زدی رو درمان کنی! و از طرفی با اینکه می گم بوهیون شخصیتی بود که من باهاش نمی تونم مثلاً دوست باشم(با این تیپ شخصیتی) ولی خیلی شبیه بودیم و درکش می کردم! حتی توی اون متنفر بودن از سیگار کشیدن، یا خالکوبی که گفت! :دی واقعاً بیشتر از همه بوهیون گریه کرد و عذاب کشید تو این برنامه و دلم خیلی براش سوخت و همش هم تقصیر هومین بود و در نتیجه خوشحالم که بهش فرصت دوباره ای نداد و انتخاب درستی کرد در آخر. و خوشحالم که هومین بالاخره ولش کرد و با لبخند راهیش کرد. :/ و اینکه گریه نکرد تا بیشتر بوهیون رو عذاب بده! یعنی اگه گریه می کرد خودم می رفتم سئول می کشتمش. :/

    و اینکه زوج های سابق همه واقعاً به هم می اومدن! خیلی جالب بود! خب طبیعیه که آدما جذب آدمایی که باهاشون هماهنگن بشن! و اینکه به هم میان و کنار هم خوب به نظر می رسن خیلی بامزه است. جوهی و مین یونگ! کوکو و مین جه! هه ایم و اکسش! بوهیون و هومین! ولی خب استثنا هم هست. -__- جونگ کواُن و هه سون. -__- و جالبتر اینکه بارها که با کس دیگه رفتن سر قرار آدم می گفت وای اینا چقدر به هم میان! مثل جوهی و کوکو! یا مین جه و هه ایم! یا جونگ کوان و مین یونگ! و به نظرم همش بستگی به زمان و مکان و موقعیت داره! بعضی ها فکر می کنن فقط یه نفره که تو دنیا نیمه ی گمشده شونه و اگه با اون نشد چنان افسردگی می گیرن و دنیا براشون زیر و رو می شه که انگار هیچکس دیگه تو دنیا وجود نداره که بتونن کنارش خوشحال و خوشبخت و راضی باشن! در حالی که اصلاً اینطور نیست! حتی با دیدن این برنامه به این فکر کردم که حتی این نیمه ی گمشده می تونه بی نهایت باشه!!!! نه اینکه هر کسی با هر کسی بتونه خوشحال و راضی و خوشبخت باشه نه! ولی قطعاً برای هر آدمی، فقط یه نفر یا چند نفر محدود وجود نداره! دنیا پر از آدمه! بوهیون رفت سر قرار با جوهی و چقدر جو مسخره بود!!!! در حالی که در کنارِ مین جه چقدر خوب به نظر می رسیدن!!! در حالی که فکر می کرد مین جه استایلش نیست و به هم نمی خورن!!!! حتی اگه هومین زودتر تکلیفش رو با خودش روشن می کرد و خودش و بوهیون رو اونقدر عذاب نمی داد، می تونستن دوباره برگردن پیش هم و کنار هم خوب به نظر می اومدن.

    اونایی که می دیدن و نقد و بررسی می کردن هم خیلی بامزه بودن! و اینکه هم کلی اشکم دراومد هم کلی خندیدم با این برنامه.

    فکر نکنم برای هیچ سریالی اینقدر حرف زده باشم! و این برنامه با اینکه سریال نبود، قطعاً نگهش می دادم و حتی می ره جزو لیست +دارها! ^_^ و حتی به شدت دلم می خواست همین فردا دوباره برگردم و از اول دوباره نگاهش کنم با وجود دونستن همه چی! چون اون اول نمی دونی کی به کیه ولی بار دوم که ببینی به نظرم خیلی چیزا واضح تره و بامزه است. اینکه برنامه یه چهارچوب و مرزی داشت برام از همه دوست داشتنی تر بود! :دی و خیلی دلم می خواست مثلاً سری بعدی هم داشته باشه. هر چند معلوم نیست مثل این از آب دربیاد یا نه! اینجا هر 10 تاشون نه البته 9 تاشون :دی خوب بودن(و البته هومین هم به ارفاق) ولی معلوم نیست اگه باز همچین برنامه ای بسازن آدماش چطور باشن. ولی خیلی خیلی دوستش داشتم! ^_^ دیگه تمام! :دی

     

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • شنبه ۲۱ اسفند ۰۰

    Book 14

    بر جاده های آبی سرخ

     

     

    بالاخره بعد از ده روز(یا شاید دو هفته)، تمومش کردم. سال هاست دلم می خواست بخونمش و یعنی بخرمش! ولی خیلی قیمتش زیاد بود و هر بار به آینده موکول می شد. تا اینکه دل به دریا زدم و با کد تخفیف از طاقچه خریدمش. ولی باز 6 ماه طول کشید تا همت کنم به خوندنش! :دی چون نزدیک 600-700 صفحه کتاب رو از تو گوشی خوندن کار آسونی نمی نمود. -__-

    اول بگم که از تاریخ متنفرم! چه کتاب باشه چه درس چه فیلم چه سریال حتی کره ای! :/ ولی چرا این همه اصرار داشتم به خوندنِ این کتاب، دلیلش نادر ابراهیمیه و اینکه چندین کتاب ازش خونده بودم و دوست دارم قلمش رو! و واقعاً هم موقع خوندنش اصلاً احساس نکردم دارم یه کتاب 600 صفحه ای می خونم و هیچ جا احساس نکردم خسته شدم و می تونم بذارمش کنار! مخصوصاً که من آدمی نیستم که اگه چیزی اذیتم کنه(حالا فیلم-سریال-کتاب هر چی) نتونم ولش کنم و خودمو مجبور کنم تا آخرش برم. و در نتیجه قلم نادر ابراهیمی بود، کتاب و جریانش بود که آدم رو به دنبال خودش می کشید و نمی گذاشت رهاش کنی!

    این رو هم بگم که بخش های ابتدایی مواجهه با شاهرح افشار به حدی اذیتم کرد که دلم می خواست هیچوقت کتابو نمی خوندم... و نادر ابراهیمی با اصرار می خواست به وضوح و با جزئیات ماجرا رو مو به مو روایت کنه... اونقدر که دیگه برای بارهای بعدی که تکرار شد و تکرار شد صفحاتی رو یا خط هایی رو نخونده رد می کردم... و الان شنیدن کلمه ی افشار هم حالم رو بهم می زنه...

    خلاصه که قلم نادر ابراهیمی آدم رو دنبال خودش می کشه تا خط آخر کتاب و ... یهو بهت زده و در خلاء رها شده موندم! :/ اونقدر که شاید تا 3 ساعت بعد هی فکر می کردم هی حرف می زدم و هی سرچ می کردم و می گفتم خب؟؟؟ بقیه اش؟؟؟ به مامان می گفتم اون زمانا هنوز اصغر فرهادی نبوده که پایان باز رو ازش تقلید کرده باشن! :/

    نظرات طاقچه رو خوندم. برگشتم دوباره مقدمه ی کتاب رو خوندم. نقدهایی که توی اینترنت پیدا کردم خوندم. هی سرچ زدم که شاید جلدهای بعدی داره که تو کتابی که من خریدم نیست. ولی دیدم نه دقیقاً 5 جلده و همونقدر که من خوندم. هی فکر کردم پس چرا هی نادر ابراهیمی می گفت فلان چیز رو به موقعش خواهم گفت. از فلان چیز بعداً استفاده خواهم کرد. و تازه از آسیه گفت و شلیک گلوله اش به خائنِ به میرمهنا! و اینکه خب چرا حالا که به پس گرفتن ریگ رسید اینطوری تموم شد؟ بقیه اش چی؟ اصلاً این میرمهنا چطور مرد پس؟ آخرش چی شد؟ و اینکه اصلاً مگه می شه نادر ابراهیمی پایان کتابش رو اینطور رها کنه؟؟؟! و این همه زحمت برای شناسوندنِ میرمهنا همینجا روی هوا ول بشه؟ و هی با کلی سوال توی نت سرچ می کردم. اسم میرمهنا رو سرچ کردم و چیزایی که بود یا هیچ ربطی به گفته های نادر ابراهیمی نداشت، یا در نهایت فقط شبیه اش بود با کلی اختلاف.

    وقتی دنبال اصل کتاب می گشتم دیدم توی مقدمه نادر ابراهیمی از یه انتشاراتی و اسم یه نفر حرف زده که با انتشارات کنونی کتاب فرق داره! سرچ کردم و دیدم اون انتشارات خیلی سال قبل پلمپ شده بخاطر مسائل شر کت های هر می و اینا! :/ و کسی که نادر ابراهیمی ازش اسم برده و صاحب اون انتشارات بوده به زندان او ین منتقل شده! :/ باز سرچ کردم و بالاخره چیز به در بخوری پیدا کردم! زن نادر ابراهیمی گفته بود که این داستان و کتاب قرار بوده 10 جلدی باشه که موقع نوشتنش همزمان شده با بیماری نادر ابراهیمی و بخاطر همین کتاب ناتموم مونده... 3 جلد به سختی چاپ شده از همون انتشاراتی که گفتم و بخاطر اون داستانا، دیگه تجدید چاپ نشده و یه انتشارات دیگه که الان کتاب رو چاپ کرده یکدفعه اون سه جلد رو به علاوه ی 2 جلد بعدی تو 5 جلد چاپ کرده. و خب در نتیجه نادر ابراهیمی نتونسته این داستان رو به اتمام برسونه!

    اینکه اون 19 فیلم نامه هم بر اساس همین رمان و همین 5 جلد بوده یا داستان کامل میرمهنا بوده رو نفهمیدم. ولی خب تا جایی که سرچ کردم و فهمیدم داستان میرمهنا که هیچ روایت موثقی ازش نیست و به قولی نادر ابراهیمی بیشتر از 20 سال از عمرش رو برای تحقیق و جمع کردن اسنادی در موردش صرف کرده، نیمه تمام رها شد! 5 جلدی که هیچوقت نوشته نشد یا حالا شد و به انتشار نرسید. این دیگه نهایت سرچ های من بود. :/ و کلافه موندم ازینکه این داستان نصفه موند و از آخر و عاقبت میرمهنا خبر ندارم. ولی طبق سرچ ها نوشته بودن میرمهنا 15 سال به مبارزاتش علیه بیگانگان ادامه داده و این ها. که حدوداً ماجرای داستان نهایت 5 یا 6 سال ازین 15 سال باشه.

    حرص آدم درمیاد دیگه. آدمی که هیچی ازش نیست و نادر ابراهیمی این همه تلاش کرده که نامش رو زنده نگه داره، حالا فقط ازش یه داستان نیمه کاره مونده! البته توی سرچ هام یه مستند هم دیدم که باید برم ببینم بعداً که چه بوده. ولی خب فکر نکنم هیچ منبع موثقی در مورد میرمهنا وجود داشته باشه. و نمی دونم چیزایی که نادر ابراهیمی جمع کرده و در مورد تحقیق کرده الان کجاست و چی شده و اینا. ولی خب امیدوارم یه روزی این داستان به ته برسه. :/

    + با توجه به چیزایی که نادر ابراهیمی تو مقدمه ی کتاب گفته، به هیچ نوشته ای در باب عاقبت میرمهنا یا کلاً در مورد میرمهنا اعتماد ندارم و نمی تونم هیچ کدوم رو باور کنم. :/

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • چهارشنبه ۲۷ بهمن ۰۰

    Videos 355

    Work Later Drink Now 2021

     

    لعنت بهت شیوون. -__-

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • سه شنبه ۲۶ بهمن ۰۰

    Videos 354

    When I Was the Most Beautiful 2020

     

    خیلی سال پیش، شاید 10 سال، دو تا رمان که دوستام بهم داده بودن رو خوندم. یکی فکر کنم سهم من بود، یکی روزهای خاکستری. مطمئن نیستم. وقتی خوندمشون از عصبانیت داشتم منفجر می شدم! و اگه کتاب ها امانت نبود تیکه تیکه شون می کردم. آتیششون می زدم. حتی دلم می خواست اون دوست رو هم یه کتک مفصل بزنم با این رمانش!

    وقتی اینو می دیدم یه چیزایی بود که دلم می خواست آخرش که تموم شد درباره اش اینجا بنویسم. ولی حالا که تموم شد اونقدر عصبانیم که دوست داشتم می شد به جز پاک کردن، کار دیگه ای با این پوشه و 16 قسمتِ توش بکنم. و نمی دونم الان چیکار کنم. :/

    این مدل داستانا ازوناست که تنها حسی که بهم می ده عصبانیت دیوانه کننده است. یا بهتر بگم اینجور پایانا برام دیوانه کننده است! تا قبل از دیدن قسمت آخر حسم بهش این بود! 16 ساعت، زهرمار! تلخِ تلخِ تلخ! 16ساعت تلخ! یه سریال تلخ تلخ تلخ تلخ. زهرمار. و توقع داشتم همینطوری هم تموم بشه. یعنی مهم نبود چه اتفاقی تو سریال بیفته! هر چی می شد، از این مدلی که تموم شد بهتر بود هرررررررررررررررررر چی! ترجیح می دادم به عنوان یه سریال تلخ تو ذهنم بمونه نه مثل اون رمان ها.

    یه زمانی تلوزیون ایران زد تو یه فازی که تحملش برام غیرممکن بود. نمی دونم از زمانه بود از همه چیز آنجاست بود از زیر پای مادر بود خلاصه دیگه یه جایی بریدم و قید سریال ایرانی دیدن رو زدم! :/ منی که تو نوجوونی سریال ها رو که می دیدم هیچ، تک تک تکرارهاشو هم می دیدم به قول بزرگتر می خوردم! حالا احساس می کنم این جو سریال های 2020و2021 خیلی رو مخ بود. حالا تازه خیلی ها رو با دیدن ژانر و خلاصه اصلاً دانلود نمی کنم!

    بله 20 خط نوشتم که فقط بگم عصبانی ام خیلی هم عصبانی ام از این سریال هم متنفرم. -__- همین.

  • ۱ پسندیدم
    • star less
    • چهارشنبه ۱۳ بهمن ۰۰

    Videos 353

    Pinocchio 2014

     

    هیچوقت از گزارشگرا خوشم نمی اومد. از اون موقعا که فوتبالی بودم و می دیدم بازیکنا رو اذیت می کنن گاهاً. ازینکه سمج می شدن و طرف رو اذیت می کردن و عصبانیش می کردن.

    اونجایی که تو گزارش برف و لغزندگی زمین، "این ها" نتونست بی تفاوت باشه و گزارش رو خراب کرد، باز به همین فکر کردم. که خب مگه می شه آدم فقط وایسه نگاه کنه. و قبل از اینکه کِپ جوابشو بده، دقیقاً همون جواب کِپ رو به خودم دادم! با این تفاوت که در نهایت همچنان به نظرم شغل مزخرفیه و دوستش ندارم. -__-

    یعنی عاشق بوم جو و مامانش شده بودم. این همه قشنگی و تخیلی بودن باید بهم می فهموند یه جای کار مشکل داره! :دی ولی چه کنم که عاشق این روابط مادر پسری ام! :/ همچنان باورم نمی شه مامانش همچین هیولایی بود لعنتی. -__-

    و... کی جه میونگ... تا لحظه ی آخر امیدوار بودم قتل ها کار اون نباشه... منتظر بودم یه اتفاق دیگه ای افتاده باشه... هنوزم باورم نمی شه. :( یعنی یه گزارش و یه مخفی کاری واسه حفظ یه سری کله گنده، یه خانواده رو از هم پاشید... باباهه به ناحق مجرم شد مامانه خودکشی کرد پسر بزرگه قاتل شد و کوچیکه هم اینقدر سختی کشید... در حالی که یه خانواده به اون خوبی بودن با دو تا بچه ی نابغه!!! خیلی وقتا تو دنیا یه اتفاقایی می افته که بعدش خیلی چیزا عوض می شه. به قول مامان اینقدر تو این دنیا همه چی به هم پیچیده است که کسی نمی تونه قضاوتش کنه. چطور می شه قتل های جه میونگ رو نادیده گرفت؟ در حالی که حتی نمی شه ظلمی که در حقش شد رو نادیده گرفت... خیلی دلم براش سوخت خییییلی.... حتی نگفتن چند سال زندانی می شه. و اینکه برای اولین بار بود در عمرم که فکر کردم اینکه تو کره قاتل رو اعدام نمی کنن کار بدی هم نیست. -__- کلاً به نظرم اعدام قاتل درست ترین کاره. ولی اینجا اگه می خواستن جه میونگ رو اعدام کنن... وای فکرشم نمی شه کرد. :/

    اینکه بوم جو آخر دوباره گزارش گر شد قشنگ بود. بازی این ها عالی بود! چقدر خوبه این بشر! :دی بازیه هامیونگ هم که هیچی. لامصب صورتش بسه واسه بازیگر شدن در لحظه هر حسی می تونه از صورتش منتقل بشه!

    کِپ خبر YGN خیلی خوب بود لعنتی! نمی دونم قبلاً تو چی بازی کرده وقت سرچ هم ندارم الان ولی فکر کنم معلمی چیزی بوده. خیلی خوبه خلاصه.

    در کل که خوب بود و قشنگ بود بازم در حالی که همچنان شغلِ دوست داشتنی ای نیست برام، ولی دوستش داشتم سریال رو. حتی دلم می خواد بعداً بازم ببینمش! هر چند که مثل بار اول مزه نده و غافلگیری های الان رو دیگه نداشته باشه! :)

     

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • يكشنبه ۳ بهمن ۰۰

    Videos 352

    The Spies Who Loved Me 2020

     

    اوووم الان باید خوشحال باشم که کسی آخرش نمرد. ولی چرا خوشحال نیستم؟ -__-

    خب اول که همین که گفتم. خوشحالم کسی آخرش نمرد. بعد اینکه فکر کنم اولین بار بود دو تا نقش مرد رو یه اندازه دوست داشتم. :| بخاطر همینه احتمالاً که هنگم الان! :دی

    خوب بود. از همون اول که شروع شد فقط دلم می خواست دریک آدم بده نباشه! :دی این نقشش هم رفت کنار خدای آتش. :/ امیدوارم سریال بعدی که ازش می بینم دیگه ازین نقشای دل کباب کن نباشه. :( هر چند تو پوشه ی سریال هام Oh My Ghost رو دارم ازش هم اکنون و نمی دونم چطوره.

    هیچی دیگه همچنان تنها چیزی که به مغزم می رسه اینه که خوشحالم کسی آخرش نمرد. :دی فقط من نفهمیدم دریک دقیقاً چطور به زندگی ادامه داد. :/ و دلم می خواست آخرش معلوم شه همه چی کار مامانه بوده. :/ کلاً پایانش رو خیلی دوست نداشتم.

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • جمعه ۱۷ دی ۰۰

    Videos 351

    Start-Up 2020

     

    آه بعد از مدت ها سریال! :)) دلم تنگ شده بود واقعاً!

    نمی دونم ژانری وجود داره که درباره شغل ها باشه مثلاً یا نه! :دی به هر حال مورد علاقه های من به جز فانتزی و تخیلی، اینه! اصلاً عاشق این سریال هایی ام که در مورد یه شغله. :)

    به شدت هان جی پیونگ دوست! :دی و اگه همچین آدمی تو زندگیم پیدا می شد و من هم البته اعتماد به نفس و پشتکار دال می رو داشتم، قطعاً از نظر شغلی اوضاع خوبی داشتم! :/ ولی خب نه همچین آدمی پیدا می شه نه من ذره ای مثل دال می  میشم! :دی

    داستان عالی شروع عالی پایان عالی. اتفاق ها برگشت ها یادآوری ها همه چی خوب بود دیگه. تایمش البته هر قسمت 1ساعت و 20دقیقه بود که طولانی تر از سریال های معمولی شد دیدنش. ولی خسته کننده نبود. البته اولاش گاهی می شد که یه صحنه رو خیلی کش می دادن ولی بعد کم کم بهتر شد. خوب بود خلاصه! :)

    اینکه چند تا سریال از کیم سون هو دیدم ولی هیچکدوم رو یادم نمیاد فاجعه است! :دی و اینکه بالاخره این سریال همه ی بازی های قبلی سوزی رو شست برد! :)))

  • ۰ پسندیدم
    • star less
    • يكشنبه ۱۲ دی ۰۰